Thursday, December 29, 2005

Report of the trip to Pune = گزارش سفر به پونا و سوغاتی های آن

سلام بر عزیزان عاشق عشق

صبح دوشنبه به خیر و شادی/ امروز قانون بخشیدن و دادن حاکم است / پس من هم بهتر است بهترین ها را برایتان بخواهم و گزارش کوتاهی از سفر پونا و دستاوردهای خوب آن برایتان بگویم.

Beloved lovers of love and loving

Happy Monday. Today the Law is of GIVING….. so I better ‘give’ a short report of my trip to Pune and its blessing.

شاید بزرگترین هدیه ای که در این سفر داشتم روشن شدن وضعیت عاطفی / عقلانی خودم بود با معشوق فانی سابق! داستان پیچیده تر از این است که بتوان در اینجا بازگفت ولی بطور خلاصه می توانم بگویم که جدابودن راه های ما برای رسیدن به یک مقصد (خود = خدا) + آمدن من به مهرآباد و خو گرفتن به این سرزمین و کشش عجیبی که به بابا و خانواده ی مهربابا یافته ام از یک سو + "بمباران اطلاعاتی" او در این چند ماه با سخنان مهربابا که سبب آزارش شده بود از سوی دیگر + سایر تفاوت های شخصی و سلیقه ای، سبب شد که بالاخره تاریخ این رابطه نیز به سر آید و فصلی تازه در زندگی هردوی ما آغاز شود. مبارک است این تغییر برای هردوی ما. آمین.

Perhaps the greatest gift or achievement of this trip was ‘clearing’ my emotional/rational relationship with my ex-mortal beloved! The story is TOO complex to narrate here, but in short I can say that our difference of ‘priorities’ of choosing our paths to the same ‘goal’( Self = God), my decision to come and live here and my strange attraction to Baba and His family in one hand, and my ‘info. bombarding’ her for the past few months, by Baba’s words + plus other things which I may be ignorant of, all in all, let us be separated, at last! Hope it is a good new beginnings for both of us. Ameen.

12 روزه سفری با صفا و با آرامش و پرماجرا بود. کسانی که به پونا آمده اند حتما "جرمن بیکری" (نانوایی آلمانی!)German Bakery را می شناسند. شاید مشهورترین رستوران در تمام شهر یا منطقه باشد. بخاطر سوابقی که از دوران اوشو داشته و هنوز هم مکان دیداری است برای رهگذران و مقیمان قدیم منطقه ی کورگان پارک. به قول یک دوست جدید، در آنجا "اداره" یا Office را برپا داشته بودم و به قولی اضافه کار هم داشتم! شب ها در اتاق آریا می خوابیدم و حدود ساعت 8 صبح به "اداره" می رفتم و در آنجا بیشتر به دیدار دوستان ایرانی و غیرایرانی جدید و قدیم و نواختن موسیقی (دف و طبل و.... ) میگذراندیم! شاید بهترین دورانی بود که در پونا گذرانده بودم، زیرا دیگر اسیر آن شهر نبودم و یک مسافر ناظر بودم. یک سفر دو روزه به مکانی خارج از شهر داشتم بر فراز یک دریاچه ی مصنوعی که بسیار اوقات خوبی بود برایم.

It was a wonderful adventurous 12 days trip to my ex-home town. Those who have been in Pune, know German Bakery. It is the most famous eating/meeting place in town. As a new American brother said, I had my ‘office’ there and was ‘working hard’, playing music and meeting old and new friends from all over the globe! Had a two day trip to “Nanda’s” ashram, overlooking Mulshi Lake, 2 hours from Pune… Was a nice experience being in nature and seeing such a clear water with fish swimming.

‏29/12/2005... ‏10:19 صبح روز پنجشنبه است و این گزارش "کوتاه" که چندان هم کوتاه نیست هنوز برای انتشار آماده نشده است! عزیزانی که در مهرآباد زندگی کرده اند می دانند که اینجا زمان جور دیگری می گذرد. یک علت اصلی آن این است که همه چیز از روی ساعت تنظیم و اجرا می شود. آغاز و پایان روز در عین اینکه زمانبدی شده است، آزاد هم هست و هرکس می تواند برنامه ی زندگی خود را با ساعت های اینجا تنظیم کند.

‏29‏/12‏/2005‏ظ ‏10‏:21‏ am Thursday and this ‘short’ report (which is NOT going to be ‘short’!) is not ready to publish yet! Those lovers who have lived in Mehrabad Hill, know well how time passes here! ‘Precisely scheduled’, and yet, ‘FREE flowing’, and sometimes not even ‘existential’! We know that time is only an illusion and the REAL thing is ‘movement’! (If the earth would not have 5 different movements, __turning around the Sun is only one of the five!___ day and night, weeks and calendars would be non-existential!) 10:25, it takes 14 minutes to write this much! Thanks to Baba! and in the middle of writing, the kids come for water and snack, many times!

اشاره به زمان و توهمی و قراردادی بودن آن داشتم و اینکه زمان فرع است و اصل حرکت است. اگر زمین پنج نوع حرکت مختلف نداشت (فقط یکی از آن ها گشتن به دور خورشید است!) برای ما روز و شب و هفته و سال و تقویم وجود نمی داشتند. پس اصل حرکت است و نه زمان. ولی این یعنی چه؟

Back to the report on Pune trip and its wonderful gifts and souvenirs Mehr Baba brought for us. Yes, I can say so, because we know that my new life here on this ‘magic Hill’ began by arriving here, on July 20th, Guru Poornima CeleberationDay, Full moon night, my ?? th lunar month living in this amazing land of Bharata. Beloved Pat is my witness! So whatever happened BEFORE this date, is MY PAST LIFE, and whatever happened and happens since then, is my NEW life, in which Meher Baba is THE CAPITANO, as Italian lovers may call Him.

برگردیم به گزارش سفر پونا و هدایایی که مهربابا از این سفر برای همگی ما آورده است. آری، میتوانم چنین بگویم زیرا که خودم و اطراقیان شاهد هستند که زندگی جدید بنده وقتی شروع شد که به این مکان مقدس پا نهادم. پت عزیز شاهد است. روزی بود که مصادف با ؟؟ مین ماه قمری ورود به هندوستان بود. (رقم را محاسبه نکرده ام زیرا زمان مهم نیست و حرکت مهم است!)19 اسفند 1379 بود!

بنابراین هرچه که پس از ورود به مهرآباد { در تاریخ چهارشنبه 29 تیر 1384 = 13 جمادی الثانی = 20 جولای 2005 } در زندگی من رخ داده است، جزو "زندگی قدیم" من بوده، و هرچه بعد از آن رخ داده و رخ بدهد "زندگی جدید" من خواهد بود، که در آن شخص و وجود لایزال مهربابا نقشی اصلی و هدایتگر داشته است. (ناخدا مهربابا در اینجا مشهور است!) بیان شکر برکات و نعمت های او از عهده ی این "کیبورد + انگشتان خسته" بر نمیاید، ولی می گویند شکر نعمت نعمتت افزون کند و چون ذهن من هنوز طمع نعمت های الهی دارد، شکر او را بجا می آورم و می گویم که هرچه دارم از جان و مال همه از آن آن دوست است. دوستی که دوستی اش را در این مکان مقدس به من ثابت کرد. مرسی مهربابا............. و صدالبته تشکر از تمام عزیزان عاشقی که اینجا را به بهترین وجه ممکن و با عالی ترین خدمات ممکن اداره می کنند بطوری که تقریباٌ همگی راضی و با دست پر و قلب شاد و راضی زندگی می کنند و مسافران هم دایما در رفت و آمد هستند. تعداد چهره های جدید که هر روز تغییر می کنند و دیدن چهره های ثابت در این میان بسیار تماشایی و جالب است.

That is why I can say that whatever I have brought with me, emotionally and materially, etc. is Baba’s, and NOT MINE. Even the ego which is still exists, is from Him, otherwise, from where could I get it? (Iraj was talking about this subject, on our Tuesday Mandali Video show, which revealed many simple truths about God and Love and the relationship between the two aspects of the same energy. So, to make it clearer, I must thank Mehr Baba, again and again and again……… ¬‘….still yet MORE’ ¬, for all His divine love and care, to ‘invite’ and ‘accept’ me living/serving on this wonderfully amazing Hill of His. And of course I must also express my appreciation for the truly wonderful work of those ‘workers/servers’ who make this Hill run so harmoniously and beautifully. As I was wondering sometime ago, ‘really, who, other than God = Love ITSELF, can gather so many diverse people in one place, and make them work together, under such natural and UNnatural work/sanskaras conditions??! WHO? Only Baba could do such miracle, and ‘He is STILL ACTIVE’, as Bhauji says and we all experience this fact herenow! Those who have lived here enough, know what I mean! Thanks to Meheraji and Maniji who kept the wild aggressive ‘male’ energies of the early pilgrims and ‘transformed’ them into ‘caring loving’ men of God = Love! Just wish if some of the ‘negative masculine qualities’ in a few sisters here, could be transformed as well,… AMEEN!

بازهم از گزارش دور افتادم و حاشیه زدم. در مورد نقش مهرای عزیز و منیژه ی عزیز (معشوق و خواهر مهربابا که در تمام مدت زندگی با بابا رشد و زندگی کرده اند) بود که چگونه با انرژی های زنانه و نرم خود توانستند انرژی های زمخت و خشن مردان زایر را در سال های اول پس از رفتن بابا از بدنش، نرم و لطیف سازند و قادرشان کنند که با تمام اختلافات شخصیتی و ذهنیت های شرطی شده ی متفاوت، به سازندگی و خلاقیت دست بزنند و هنوز هم به خوبی و در آرامش نسبی این مکان را به بهترین وجه آباد کنند و بسازند. حیف که دوربین دیگر کار نمی کند. ولی عکس هایی از مرکز جدید زایرین برایتان خواهم فرستاد تا ببینید که چی در انتظار نسل آینده ی ایران هست.

It seems that this ‘report’ is not going to be ‘finished’ in one post, so I leave it here, for now, and publish this much, before we go into the next week! With love and gratitude to all those who made this new life possible, the most important figure being my ‘ex-mortal beloved’, whom I keep my vow of silence with, until one of us become awake and say, “Good Morning” to the other one!

Jay Jay Baba, Jay Mani, Jay Mehera…….29/12/2005/ 11:15 am

PS: my request from Baba-lovers, and other ‘lovers’, to share their comments/ suggestions, with other readers of this blog.

به نظر می رسد که این گزارش هرگز به پایان نمی رسد! پس بهتر است قبل از اینکه کار انتشار به هفته ی آینده بکشد! این را همینجا ناتمام و علی الحساب تقدیم می کنم و در پست های بعدی بیشتر از آنجاو اینجا خواهم نوشت/ ضمناًٌ چون برای عزیزان ایرانی مهربابا و مهرآباد تازگی دارد خواهشمندم اگر سوالی در این زمینه ها دارند اول محتوای این وبلاگ را از اول بخوانند و به سایر لینک هایی که دارد مراجعه کنند (حیف که همش انگلیسی است).....

0 Comments:

Post a Comment

<< Home